محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

بدون عنوان

چند تا مسئله پیش اومده که می خوام بهت یادآوری کنم. اول اینکه روز جمعه من داشتم طلاهامو مرتب می کردم و تو با ناباوری تمام پرسیدی این همه انگشتر می خوای چی کار ؟ اولاً این همه نه و سه تا بیشتر نبود. بعد می گی یکیشو بزار برای زن من . من که نمی تونم دست خالی برم پیشش. دوم اینکه به کلاس فوتبالت خیلی علاقه مند شدی خیلی. اینقدر که استاد بهت گفته هم حملت و هم دفاعت خوبه و جز کسانی هستی که پیشنهاد دادند بری آکادمی فوتبال( همین جا باید بگم که تو به آکادمی می گی آکادامی) قسمت جالبش اینه که وقتی با شهرام صحبت می کنی خیلی اصطلاحات رو بامزه می گی. مثلاً دیشب داشتی می گفتی بابا استاد به من می گه هم تو حمله خوبی هم تو دفاع ولی...
30 تير 1393

بدون عنوان

سه شنبه چون تو کلاس فوتبال داشتی برای همین نمی تونستی پیش من بمونی و صبح با بابا شهرام رفتی کلاس از اونجایی که من مادرم و دلم نمیاد خودم خونه باشم و تو مهد کودک ظهر اومدم دنبالت اصلاً فکر نمی کردم نتونم رانندگی کنم موقع کلاچ گرفتن جونم می رفت خیلی درد داشت اینقدر که پشیمون شدم با ماشین اومدم دنبالت. تو که داشتی ناهار می خوردی تا منو دیدی ناراحت شدی آخه می دونی من امروز برات ساندویچ مرغ گذاشته بودم با شربت سکنجبین ولی تو نخورده بودی برا همین تا منو دیدی شوکه شدی. من دم در داشتم با خاله بهار صحبت می کردم و حواسم هم زیر چشمی بهت بود با بی میلی تمام ناهار می خوردی. خاله داشت می گفت محمد طاها و یکی دیگه از بچه ها تنها بچه هایی هستند که از س...
19 تير 1393

ناخن مامان

ديروز صبح زهرا مامان علي و الينا دوستاي تو در كلاس تكواندو اس ام اس زد كه بريم پارك ميعاد من با خاله عاطي اومدم دنبال تو و از اونجا دو تايي رفتيم تره بار چون من ماشين نداشتم يه كم هويج و يه كاهو خريديم و اومديم سرراه يه سنگك هم خريديم تا رسيديم من تو رو حمام كردم و چند تا لقمه از اون سنگك تازه با پنير و شير خوردري و خوابيدي من هم سريع غذا رو آماده كردم و ساعت ٧ راهي پارك شديم بابا هم رفته بود بنگاه نشست داشت و من دل تو دلم نبود وقتي رسيديم پارك تو مشغول بازي شدي كه يه دفعه موقع بالا رفتن از سرسره سرت به ميله خورد و گروم صدا كرد ضعف كرده بودي ولي بعد از چند دقيقه گريه كردن دوباره مشغول بازي شدي بابا كه كارش تموم شد به ما زنگ زد و اومديم خون...
16 تير 1393

بدون عنوان

دنیای من گاهی باورم نمی شود که روزگار گذری سریع دارد. با غم ها و شادی هایش می گذرد و هیچ یک ماندنی نیست گاهی همه اینها فراموشم می شود. اما با دیدن تو باورم نمی شود که اینقدر بزرگ شده باشی بزرگ شدنت حسرتی بزرگ به دلم می گذارد و اینکه چرا بهتر با هم سپری نکردیم. بزرگ شدنت به من یادآوری می کند که زندگی بد جور در جریان است بی وقفه. وقتی سر کمد لباست می شینم تا مرتب کنم هر بار چند دست لباس جدا می کنم که دیگه اندازت نیست. خودت هم باورت نمی شه که چه اندازه ای بودی و چه اندازه ای شدی. باورم نمی شود که آرزوی شیرکاکاوئی تو تبدیل به داشتن تبلت و موبایل شد و با ورم نمی شود که در پی داشتن ماشین ( Porche )هستی؟!!! چ...
12 تير 1393

بدون عنوان

دیروز اومدم مهدکودک دنبالت و با هم در اون آفتاب داغ تابستانی پیاده اومدیم به سمت خونه توی راه یه سر پاساژ رفتیم و من با کمک تو دو تا لاک صورتی خوش رنگ خریدم. بعد شما وقتی رسیدیم خونه یه کم خوراکی خوردی و خوابیدی و بابا شهرام که اومد دنبالت رفتی کلاس تکواندو من هم آشپزی می کردم و مرغ ایتالیایی درست کردم در فر و داشتم سیب زمینی سرخ می کردم که شما رسیدید خونه خلاصه توی این اوضاع و احوال با هم یه فصل فوتبال هم بازی کردیم من مسی بودم تو علیرضا حقیقی. و بازی تا جایی ادامه داشت که من 7 تا گل به تو زده بودم و تو 6 تا اما توی یک شوت پای من و تو خیلی بد به هم خورد تا اونجا که من گفتم لابد شصت پام شکست و بازی رو متوقف کردیم بعد از شام بازی برزیل با...
8 تير 1393

بازی ایران - بوسنی

دیشب بازی ایران و  بوسنی بود و به صورت همزمان بازی آرژانتین و نیجیریه بود که می بایستی آرژانتین نیحیریه را می برد که خوب برد و نتیجه بازی 3-1 بود ولی در مورد ایران متاسفانه سه تا گل خوردیم و یک گل زدیم و فقط یک گل. همه ناراحت بودند و ما از این دوره بازی های های جام جهانی حذف شدیم . حالا این وسط تو که می ری کلاس فوتبال داشتی بازی رو تحلیل می کردی. نظر آقای محمد طاها در خصوص بازی ایران و بوسنی به نظر من دروازه بان بوسنی تقلبیه!!!!!!!!!! برای اینکه تا توپ میاد سمت دروازه می ره توپ رو بر می داره که ایران نتونه گل بزنه.   ...
5 تير 1393

بدون عنوان

سلام فوتبالیست دیروز از مهدکودک که برگشتیم دو تایی رفتیم تا من برای شما استوک  و جوراب بخرم آخه امروز جلسه دوم کلاس فوتبال تو بود و مربی گفته بود حتماً کفش ببری با خودت. تا آقاهه کفش رو بهت داد کلی ذوق زدی و دلت می خواست تا حتماً من برات بخرمش و نگران بودی که نکنه جور نشه. اینقدر ذوق داشتی که اومدیم خونه رفتی و لباست هم پوشیدی و با خستگی که داشتی همونطوری خوابت برد. اینم یه عکس با لباس فوتبال ولی خواب.   بعدش هم رفتیم کلاس تکواندو که مبارزه داشتی.   ...
3 تير 1393

فوتبال ایران و آرژانتین

سلام مامان می خوام از دومین مسابقه فوتبال ایران برات بگم دیشب تیم فوتبال ایران و آرژانتین در جام جهانی برزیل بازی داشتند ساعت 8.30 شب. من زود اومدم خونه چون قرار بود با بابا شهرام برای کارای کابینت خونه بریم ولی کارمون طول کشید و تو هم کلاس تکواندو نرفتی. ساعت 8.30 فوتبال شروع شد بازی خوبی بود ولی متاسفانه داور بازی یک پنالتی که برای ایران بود رو نگرفت و یک فرصت از دست رفت نیمه اول 0 – 0 مساوی بودند نیمه دوم هیجان بازی بیشتر بود و ایران بیشتر حمله می کرد خلاصه دقیقه 90 فرا رسید و بازی همچنان 0.0 بود که 4 دقیقه وقت اضافه اعلام شد . من بلند شدم که دیگه آماده شیم تا بریم بیرون برای جشن که دقیقه 91 مسی یک گل به ایران زد وااااااااااا...
1 تير 1393
1